اکنون وظیفه ماست که ماهیت رابطه ذهنمان با طبیعت را چنان تمام و کمال درک کنیم که تغییر دیگرى، نظیر آنچه اینشتین در درک ما از این ماهیت به وجود آورد، براى همیشه غیرممکن باشد.
پرسى بریجمن- منطق فیزیک مدرن
در بررسى هاى تازه اى که درباره شکل گیرى مکاتب تجربه گراى نوین - نظیر پوزیتیویسم منطقى و عملیات گرایى- صورت پذیرفته است یک نکته واضح است: تجربه گرایان نوین بیش و پیش از آن که وامدار فلاسفه تجربه گراى پیش از خودشان باشند ملهم از نظریه هاى انقلابى علمى معاصر خود هستند. از نظر ایشان مکاتب فلسفى باید بتوانند نتایج ناشى از انقلابات علمى در فیزیک، شیمى، زیست شناسى، هندسه و منطق در پایان قرن نوزدهم و ابتداى قرن بیستم را هضم کنند. نمونه عالى این نتایج انقلابى نظریه نسبیت خاص و عام اینشتین است که درک فیزیکدانان و فلاسفه را از مفهوم فضا و زمان براى همیشه دستخوش تغییر کرد.
مکاتب فلسفه علم غالب در نیمه اول قرن بیستم که دغدغه به دست دادن معیار معنادارى براى تمییز گزاره هاى معنادار از بى معنا را داشتند معمولاً به مثال هاى اینشتین در مورد مفهوم همزمانى ارجاع مى دادند. فرض کنید کسى ادعا مى کند دو رویداد که از لحاظ مکانى دور از یکدیگر واقع شده اند به صورت همزمان رخ داده اند: مثلاً کسى ادعا مى کند که اولین خمیازه صبحگاهى رئیس جمهور ایران همزمان با یک سرفه عصرگاهى نخست وزیر ژاپن رخ داده است. این دو رویداد را به ترتیب رویداد ایران و رویداد ژاپن مى نامیم. همانطور که اینشتین به ما مى گوید براى تحقق این ادعا چند کار باید صورت پذیرد. اول به دو وسیله اندازه گیرى زمان احتیاج داریم که درون یک دستگاه زمانى واحد همزمان synchronized شده باشند. دو مشاهده گر باید لحظه وقوع رویداد ایران و رویداد ژاپن را ثبت کنند. سپس نتایج ثبت شده باید با یکدیگر مقایسه شوند؛ براى این کار باید یکى از مشاهده گرها نتیجه عمل اندازه گیرى خود را به دیگرى اعلام کند. در بهترین شرایط این انتقال اطلاعات حداکثر با سرعت نور میسر است. به این ترتیب مشخص مى شود که صحبت از همزمانى مطلق دو رویداد که در نقطه واحدى در جریان زمانى رخ داده باشند بى معناست. همه آنچه مى شود گفت همزمانى نسبى دو رویداد (درون یک دستگاه زمانى است) که محدودیت هاى ناشى از حد نهایى سرعت (نور) در آن دخیلند. تجربه گرایى نوین از مثال هایى نظیر این استفاده مى کردند تا نشان دهند همه محتواى تجربى یک گزاره آن است که بشود به صورت تجربى تحقیقش کرد. گزاره ها چیزى بیشتر از روش تحقیق تجربى شان نمى گویند.
از بین پوزیتیویست هاى منطقى موریتس شلیک بنیانگذار حلقه وین اولین کسى بود که به نتایج فلسفى نظریه نسبیت علاقه نشان داد. او در 1915مقاله اى منتشر کرد با عنوان «اهمیت فلسفى اصل نسبیت» که در آن ادعا کرده بود نه پوزیتیویسم ماخ و نه فلسفه نوکانتى کاسیرر نمى توانند حق نظریه نسبیت را ادا کنند و در نتیجه هر دو باید طرد شوند. ریشه هاى تفکر پوزیتیویست هاى منطقى را مى توان به راحتى در این کتاب یافت. از نظر آنان همه آنچه از فلسفه (علم) انتظار مى رود این است که تبعات منطقى/ مفهومى نظریه هاى علمى را بررسى کند.
از سوى دیگر استفاده از دستگاه هاى هندسى غیراقلیدسى در نظریه هاى اینشتین نیز باردیگر فلاسفه ریاضى را با سئوال «دستگاه هندسى درست کدام است؟» رو به رو کرد. این پرسشى است که کارنپ در تز دکترایش (1922) پى گرفت و باعث شد او بین هندسه تجربى/ مشاهدتى، هندسه قراردادى/ صورى و هندسه پیشینى/ شهودى تمایز قائل شود. از سوى دیگر مسئله سادگى (کدام نظریه ساده تر است؟ و چرا نظریه ساده تر بهتر است؟) از همین زمان به عنوان یکى از مسائل محورى فلسفه علم تجربه گرایان درآمد. براى تجربه گرایان منطقى صحبت از سادگى دستگاه هندسه اقلیدسى به خودى خود معنایى نداشت چون از این دستگاه پیش بینى تجربى در نمى آید. بحث سادگى آنجا مطرح مى شد که استفاده از دستگاه هاى هندسى غیراقلیدسى به صورتبندى ساده ترى از نظریه نسبیت عام- به مثابه یک ادعاى تجربى- مى انجامید و در نتیجه به انتخاب آنها توصیه مى شد.
از بین اعضاى حلقه وین اما شاید مهمترین کار درباره تبعات فلسفى نظریه نسبیت را فیزیکدان آلمانى هانس رایشنباخ انجام داده باشد. وى در دو کتاب مهمش «نظریه نسبیت و معرفت پیشینى» و «اصول بندى نظریه نسبیت» به بررسى توامان علمى و فلسفى این نظریه مى پردازد و ادعا مى کند مفهوم معرفت پیشینى که توسط کانتى ها ضرورى و جهانشمول فرض مى شود باید تغییر کند. رایشنباخ مفهوم معرفت پیشینى نسبى (نسبت به یک دستگاه مختصات) را پیش مى نهد که البته به دنبال انتقادات شلیک از این نگرش دست مى شوید.
نتیجتاً اینکه نظریه هاى نسبیت اینشتین هم در شکل گیرى آراى فلسفى تجربه گرایان نوین نقش داشته اند و هم به عنوان نظریه هاى غالب علمى موضوع بحث هاى فلسفه علمى ایشان بوده است.
کلمات کلیدی: فیزیک نوین